فرق از قمر شکافت...

«هوالرئوف»

السلام علیک یا مولای امیرالمومنین

موسیقی مهربان پای افزاری پروصله ،

گوش نواز شب کوچه بود

ودست نوازشگر لبخندی

برشانه خسته احساس کودکان یتیم

التیام تمام زخم های کهنه

وتو

ای شاهراه فضیلت وعلم

حدیث منزلتت

مرادر سخن نمی گنجد

آنگه که در شب کوچه های مدینه انبان به دوش می درخشیدی

وعشق را قسمت می کردی

وسهم هرچشم منتظری

قرصی ماه بود ولختی خرما

***

واز آن سحر که فرق از قمر شکافت

وجویبار سرخ رستگاری ،برسجده گاه جاری شد

هنوزهم

فریادکودکانی 

که خون به دل دارند وشیر به دست

ازگذرگاه تاریخ به گوش می رسد

که

«ابوالایتام» را می خوانند...

 


دوشنبه 90/5/31 6:0 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
سارا تاب دارد...سکوت تاب ندارد!

هوالرئوف

بابا تاب را بست.

سارا تاب را دوست دارد.

سارا تاب دارد...

ت  ا  ب...تاب

و معلم ادامه داد:

چه کسی می تواند از روی درس بخواند؟

اجازه...

اجازه خانوم ما بخوانیم؟...ما؟

...سکوت تاب را دوست دارد.

سکوت تاب دارد...

تاب !

بهترین کلمه بود ،آن روز ها،از کل کتاب

صدایش راخوب می دانستم ونوشتنش را نیز

ت ا ب...تاب

وتمام احساس کودکی ام را

برآن می نشاندم ومی فرستادم

 در آغوش لحظه های باشکوه...

از این سوی هیاهو...تا آن سوی نشاط

تاآن سوی شادمانی

تا آن سوی خنده های بلندکودکانه ناب...

تاب امروز،

دیگر آن معنی سابق را ندارد اما !

ولحظه های بی تو بودن را

سکوت ،تاب ندارد...

سکوت تاب ندارد

لحظه های بی تو بودن را...

دل نوشت: نمیدونم معنی کلمات تغییر کرده یامن ؟

دیروز تاب معنی شادمانی می داد وامروز...


یکشنبه 90/5/23 12:43 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
من ثانیه هارا می شمارم....

« هوالرئوف »

عقربه ها در پی هم می روند

لحظه ها را می ربایند...

می برند...

دیرگاهی است

که ثانیه ها را می شمارم...

بگو !

این چندمین ثانیه بود بی تو گذشت ؟

یا چندمین سکوت

که با بغض ، شکست...؟


چهارشنبه 90/5/5 11:16 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
پرنده و مترسک...

« هورالرئوف »

پرنده پر زد

دوباره

در اطراف جالیز

ودر میان گیسوان انبوه بید ،نشست

وپیرمرد زیر لب غرزد :

« دوباره این پرنده... »

ولی پرنده بازآمد

فردا...فردا...

فردا نیز...

مترسک خیره به دور دست...

وباد زوزه کشید...

و دشت ،

پرشداز بوی ، پاییز...

***

پیرمرد بساط جالیز را برچید

وسهم پرنده :

مشتی دانه !!!

مترسک هنوووو ز خیره به دشت...

وپرنده ، به مترسک...

از میان گیسوان پریشان بید...

نه شوق دانه ! نه خیال لانه !

پرنده ، عاشق مترسک شده بود

وپیرمرد ، تازه فهمید!!!

***

باد ، سرد می وزید

پرنده ،به خود لرزید...

مترسک ، هنوز خیره به دشت...

ونگاه پرنده را

باز ندید.......! 

 


سه شنبه 90/4/28 11:20 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر
تقدیم به محضر مولا.......در دلم شوری عشق می نماید برپا...

« هوالرئوف»

السلام علیک یامولای ! یااباصالح المهدی...

کوچه می خندد ناز

جاده می نازد باز

در دلم شوری عشق ،

می نماید برپا

وبه گوشم نجوا

می کند احساسی

 که می آید فردا...

***

که می آید فردا

مردی از نسل شکوفایی یاس

وبه بر تن پوشی از پر سبز شکفتن دارد

ذوالفقارش در دست

سینه اش لبریز است

از سرودن ، احساس...

***

مردی از عاطفه سرشار چو آب

می شود دل بی تاب

می کند دیده شتاب

که ببیند نظری

شاید او را، در خواب...

 

اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من المستشهدین بین یدیه


شنبه 90/4/25 5:1 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
یک نفرنام تورا زمزمه کرد...

«هوالرئوف»

مرغ شب می خواند

باز در دوردستِ دور

وصدایش،

شب ظلمانی این دهکده را می شکند...

***

دردل تیره شب

زیراین سقف بلند

 یک نفرنام تورا ،راند به لب

ونگاهی،

درپی یافتن ستاره ای حیران شد...

وشهابی که گریخت،

حسرتی،بردل شبگرد نگاهی آویخت

***

بومی از بام نگاهی پرزد

روی پرچین دل من بنشست

وهراس،

بردلم ثانیه ای سایه فکند

ودوباره انگار

که کسی نام تورازمزمه کرد...

وشب ازنیمه گذشت...

***

وهنوز

مرغ شب می خواند

دردوردستِ دور

وصدایش،

شب ظلمانی این دهکده را

باز شکست.....

 

 


یکشنبه 90/4/19 11:12 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
رازمستی ام شنیده ای؟

«هوالرئوف»

یک سکوت مبهم عمیق

یک نگاه کودکانه ی غریب

یک دل شکسته ،بی شکیب....

این تمام هستی من است،

راز مستی من است،

قصه بلند تنگدستی من است...

***

راز مستی ام شنیده ای...؟

قصه بلند تنگدستی ام نخوانده ای؟!

ای تمام هستی ام از آن تو!

 

 


پنج شنبه 90/4/16 1:7 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر