بغض بود و...

«هوالرئوف»

بغض بود و اشک وعطش...وانتظارخیمه ها...وشرم مشک وعطش...

بغض بود و اشک وآتش ودود...وانتظارخیمه ها...وخیمه ای بدون عمود...

بغض بود و جوانی شبیه رسول خدا...بغض بود و پیکری « إرباً إربا »...

بغض بود و اشک آه و ناله...بغض بود و طفلی شیرخواره ... بغض بود و حنجره ای پاره پاره...

بغض بود و  تشنگی وحسرت آب...« هل سُقیَ أبی أو قُتِلَ عطشانا » ...بغض بود و یک سوال بدون جواب...

بغض بود و لب های خشکیده...بغض بود وعمه ای که خمیده...

بغض بود و نافله های نشسته شبانه...بغض و زخم وصبر و تازیانه...

بغض بود و اشک وآتش ودود...بغض بود و گونه های کبود...

بغض بود و زهرایی سه ساله...گوشواره های به غارت رفته،گوش های پاره...

بغض بود و رگ های بریده...بغض ودختری که داغ پدر دیده...

بغض بود و کنج خرابه...بغض و یک سوال ساده...« مَن الذی أیتَمَنی؟ »...

__________

_______

هی نوشت: حال دلم خوب نیست خدا کند که به دل عمه اقتدا کرده باشد...


دوشنبه 90/9/21 8:47 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
فدایی عشق

«هوالرئوف»

دودست و دو دیده ام

فدای عشق

ونامم

برآسمان سرافرازی،

بلندآوازه ، چون ماه

***

وفرات

 شرمسار...

 از نگاه عطشناک کودکان حرم

آه...آه

ومرا

میراث پدر بردوش

علی

ساقی کوثر بود ومن

سقای طفلان حرم...

وچشم مشک گریان

و روی فرات

سیـــــــــــاه

___________

____

هی نوشت1: یاکاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین

هی نوشت 2.دلم یه نگاه سلمان ساز میخواد...:(


چهارشنبه 90/9/9 6:57 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر
مروریک خاطره...

«هوالرئوف»

...کوچه های بارانی 15 سال پیش رو مرور کرد...

همه چیز مثل قبل بود...هیچ چیزی عوض نشده بود...

اماچرا !!!خودش؛ به اندازه گذشت لحظه هایی به عمق 15 سال تغییرکرده بود !بی آنکه...

کوچه های بارانی15 سال پیش رو مرور کرد...

اما پای دلش مجروح...

اماآسمان خاطرش ابری

اماساحل چشمش نمناک

ودفترخاطراتش...

 خیس...

اماخدارو شکر که سردل ، به سرشانه امیدبه خداست...

-----------------------------------

---------------

هی نوشت: ...


جمعه 90/8/20 2:17 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
‏‏ واژه ها ی تب دار

« هوالرئوف »

سایه ها دراز می شوند

و زمین ، سرد

جاده ...بی انتها

گام ها ؛خسته و نجیب

تا تو اما، فاصله ها

***

کودکانه هایم را مرور می کنم ؛

آرزوهایم ساده وکوتاه

وغزل های بی قافیه ای که گرفته ،

طعم نام تورا

آسمان کودکی ام

پرستاره...ماه

وچند  واژه که نیست درفرهنگ کودکی ام  ؛

غصه ، حسرت ، آه

آفتاب عبور می کند

ودوباره ،

دلی گرفته درجوار سایه ات پناه...

***

سایه ها دراز می شوند

وزمین سرد

کودکانه هایم چه دور

آسمان ابری ست

 واژه ها تب دارند

وغزل هامحزون

لحظه های تلخ را مرور می کند

آفتاب ، عبور می کند

از تو حتی ،سایه ای هم ،نیست...


سه شنبه 90/8/3 3:54 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
ترانه ها :مرثیه های لال

« هوالرئوف »

درکسوت بهار که آمدی

از کوچه های تغزّل

ترانه بارید از آسمان نگاهت

ستاره تابید بر باور من

آئینه رویید بر شانه های نهال...

***

کویر ،اما

تلخ و صبور

بر باوری عقیم

نهال را نهیب زد:

در فصل ازدحام عطش

رویای رویش؟! اندیشه ی محال؟!

- اما ندانست که آسمان درپی بهانه بودبرای بارشی لطیف -

:( :( :(

 نهال سفر کرد به ابعاد انزوا

وآئینه ، رو به زوال

ستاره در خود فرو شکست

ترانه ها : مرثیه های لال...

:( :( :(

فصل عطش گذشت

شد کوچه های باران

سرزنده و زلال

ودشت دوباره سبز گشت

 اما نهال...

هی ...نوشت1.چرا وقتی خودش میگه به من خوش بین باشید ...بازم ما بلد نیستیم بهش اعتمادکنیم

« من درنزد خوش بینی بنده ام هستم اگر به من خوش بین باشدبا او به خیر برخورد میکنم

واگر نباشد ،طبق گمانش با او برخوردمیکنم»بحارالانوار/ج70/ص366

هی...نوشت2. این فقط یه شعر نبود...

هی..نوشت3.دلم برای اون نهال می سوزه ...


چهارشنبه 90/7/13 2:22 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
تقدیم بانوی پاکیها حضرت معصومه سلام الله علیها/سروده ام درسال79

« هوالرئوف»

السلام علیک یا بنت موسی بن جعفرعلیه السلام

درآبی اندیشه ام ،

مرغ سبکبالی پرید

شاهین پیر از جای خاست،

پرواز مرغک را چودید

مرغک خوش و شاد ورها،

درآسمان می کرد پرواز

شاهین ِخشم آگین، حریص

اندرپی این مرغ ناز

مرغک به سان یک غزال

شاهین چنان شیر زیان

آن دم مثال دشت بود

پهنای نیلی آسمان

ناگه خطر احساس کرد!

تعقیب دشمن راچودید

آسیمه سرپرواز کرد

رنگ از رخ مرغک پرید

***

مرغک به سان آدمی

شاهین چنان ابلیس بود

آمد مرا از خویش یاد

این قصه چون رخ می نمود

اندرپی راه نجات

می زد به هر بسته دری

زان رو که شاید باشدش

دراین بلا کس یاوری

***

افتاد برسویش به راه

نوری چودید از دورها

از گنبد معصومه(س) بود

این خواهر خوب رضا(ع)

***

آن خسته چون مأمن گزید

ابلیس نومیدانه رفت

مرغ از خطر چون وارهید

شاهین چو یک دیوانه رفت

روبر رهت بنهاده ام

من همچو آن مرغ حزین

باشد تمنایم نظر

بنگر مرا ای بهترین

دل نوشت: یافاطمة اشفعی لنا فی الجنه


چهارشنبه 90/7/6 2:29 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
خبر بارش احساس از یک لبخند...

« هوالرئوف »

آسمان.....اندیشه پرواز...

باد و شکوفایی قاصدک ها...

مادرم می گوید : « همره هر قاصدک ، خبری در راه است»

شاید خبر رد شدن رهگذری،

از یک کوچه ی تنگ

شاید ،خبر بارش احساس

از یک لبخند...

شاید...

خبر ردشدن خاطره ات از ذهن کسی

شاید خبر از دوستی شیشه وسنگ...

شاید خبر تجربه یک پرواز

شاید...

خبر بازی «سهراب» بارنگ...

*****

*****

قاصدک !

پنجره باز است ...

خبرآوردی ؟؟

وکسی چشم به راه است...

خبرآوردی؟

قاصدک ! نیست خبر؟؟

آه سکوتت تلخ است !

خبری نیست مگر؟؟

خبراین جاست ،بیا !

خبر این جاست ،ببر...

*****

خبراین است : سکوت...

دلش از بی خبری بیزار است...

خبرٍ تسخیرٍ ...ساحل چشمی با اشک !!!

خبر حسرت پرواز که در...

در دل یک سار است...

خبر رد شدن خاطره اش

از ذهن کسی

خبر غربت یک پنجره که

رو به یک تکراراست...

خبر این است...سکوت...

دلش از تکرارهم،

بیزار است....

هی....نوشت : امروز یه قاصدک فوت کردم تا برات بگه می ترسم از بی خبری،

می ترسم ار تکرار....بگه ...


سه شنبه 90/6/15 6:4 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر