سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدّ ترخّص

«هوالرئوف»

نمی شنوم

صدای اذانت را

جانم به حدّ ترخّص رسیده است

مسافر تر از همیشه

وصیت می کنم ؛

«  قد قامت نماز را

برقامت شکسته ام

توبگو... »

______________

هی...نوشت 1: حدترخص : مکانی که مسافر به آن جا برسد ،

دیوارهای شهر را نمی بیند صدای اذان را نمی شنود

و نمازش شکسته است

هی...نوشت 2 :اللهم عجل لولیک الفرج...

هی...نوشت 3 : اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام...

 


جمعه 93/1/29 2:30 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
(...091 )صفر ،نهصد و...

«هوالرئوف»

رد می شد

با غرور دختری شانزده ساله

با کفش های اسپرت

و چادر حریری

که سیاهی را

از چشم های تو خجالت می کشید

باجه های تلفن

کناره پیاده رو

خبردار ایستاده بودند

و تو

زیرگوش تلفن همگانی پچ پچ می کردی

و هیچ مشترک گرامی ای نمی دانست

شماره همراه  اش

صفر نهصدو چند خواهد بود...

***
رد می شود

در هیبت زنی

که چین های پیشانی اش را

در ژست مغرورانه ای

پنهان کرده است

و کفش های طبی اش

برشانه ی پیاده رو

سنگینی می کند

هیچ مزاحمی نمی داند

که شماره ی همراهش

صفر نهصد و چند است...

***

می بینی ؟

سرفه هایش زیاد شده ؟

تکه ای خاطره در گلویش پریده است...

 

______________

هی...نوشت1: ...

هی...نوشت 2 : ...

هی...نوشت 3 : ...


چهارشنبه 93/1/20 11:44 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
........