سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آرزوهای آویزان...

« هوالرئوف »

میانگین بارش چشم هایم

بیشتر از همیشه است

اما در کتاب جغرافیا خواندم

کویر در حال پیشروی ست !

عطشم را فرو نمی نشاند

لیوانی که تشنگی ام را نوشید

یک مشت آب

آغشته به تصویر تو و ماه

شاید شکوفا کند

شاخه های نرگسی را

که در دلم کاشته ام...

***

گرمم نمی کند

آتشی که در من روشن است !

بربام ترین بلند دنیا هم که بایستم

قدّم به آسمان قد نمی دهد

و قدمم کفاف زمین را

برای جستجو...

خاطره هایم در کوچه ای بن بست ،سرگردان

و آرزوهایم

بربند رخت آویزان...

بازیچه ی باد!

.

.

.

حال من خوش نیست !

آخر شاهنامه را تو بخوان...

 

____________________

هی...نوشت 1:حالم خوش نیست...

هی...نوشت2:آخر شاهنامه را تو بخوان...

هی...نوشت3: خدایا !....


دوشنبه 92/2/30 12:20 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر
قناعت...

«هوالرئوف»

من دلخوشم به پنجره ای

که رو به خیال آمدنت

باز می شود...

دلخوش به آینه ای

که در توهم خویش

تصویر کودکی ام را

انعکاس می دهد...

***

خرسندم از این که

سرنوشت باغچه را

به شعربسپارم و قلموی بهار

و خودم

  کوچه های پاییز را

پا به پای پرنده ی باران

قدم بزنم...

***

شادم وقتی

قلمم را در باغچه می کارم

بذرهای نو می روید

و ساقه های سپید شعر

تا خانه ی همسایه

سرک می کشد

و با خورشید شریک می شود

در سایه ای که

از ایوان آویزان شده است...

***

دنیای کوچک من

آغشته به قناعتی ست

که از مادرم آموخته ام

وقتی جیب هایم را

پر از آواز می کرد و پروانه

و به مدرسه  می سپردم...

_________

هی...نوشت 1:...

هی...نوشت 2:

هی...نوشت3: خدایا ! تنها به تو قناعت می کنم...

 


چهارشنبه 92/2/25 12:49 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
رسالت ِ عشق !

« هوالرئوف »

روز آغازم را

در گهواره سخن نگفته ام...

  شبان بی شهاب را

  در حرای حریمت

نجوا نکرده ام...

و روز های پرحرارت را

در واحه های مهربانی 

شبانی...

اما می دانم

رسالتی بردوش من است !

***

وادی اشتیاق را

تا درخت تکلم

پای برهنه نپیموده ام...

بردستم ستاره نمی روید

غیب نمی دانم !

اما می دانم

رسالت دارم

حتی پیش تر از آنکه

چهل ساله شوم

رسالت دارم

که عاشق بشوم

و روزی که تقدس نگاه تو

ظهور کند

من مبعوث می شوم

که عاشقی ام را

به جهان منتشر کنم...

______

هی...نوشت1:...

هی...نوشت2:...

هی...نوشت3: اللهم  عجل لولیک الفرج...


یکشنبه 92/2/22 12:31 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر
مفهوم بلند آسمان !

« هوالرئوف»

عبور می کند

مثل بی حوصلگی ابری

واژه هایی که با وسواس

انتخاب شان می کنم

از کنار شقیقه هایم ،

 بی آن که سایه ای باشد

بر سر گنجشکی

که خمیازه ی ظهر تابستان را

گُر گرفته است...

یا بشارت باران باشد

قنات های تشنه را...

یا به قول سهراب

دل تنهایی من تازه شود...

***

عبور می کند

از آسمان خیالم

مثل شهابی

که از مدارش گریخته باشد

بی آنکه بوی دبش صبح را

برحاشیه آسمان

گلدوزی کند...

این شعر ها

آنقدر نیست

که کفاف تنهایی مرا بدهد

لطفا

مرا به مدار خویش باز گردان !

به مفهوم بلند آسمان...

 

_________________

هی...نوشت 1:...

هی...نوشت2:...

هی ...نوشت3: خدایا هوامو داشته باش...


سه شنبه 92/2/17 12:42 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر
تکدّی باران...

« هوارئوف »

به تکدّی باران می آورم

کویر تَرک خورده دستانم را

در فصل خشک سالی و بی بالی

شاید کبوتر استجابت

ازدستانم

پربگیرد...

و در دلم

دلهره ی تمام آهوانی ست

که پای شان

در دام جامانده ...

***

با زاری

از بازار دلخستگی

عبور می کنم

دست هایم خالی ست

و دلم پر است

از دعاهای بیات...

از چشم هایم

شعر شعله می کشد و اشک...

سفره دلم را

جز تو

برای چه کسی باز کنم...؟

***

به تکدّی نور می آیم

از هجوم شب های دوردست

که در امتداد روزهایم پرسه می زنند...

دست به دامانِ

سلسله ی خورشید می شوم

برای کبوترانگی

گرچه حقیرم اما

شرطش را رعایت کرده ام

قرارمان فردا

حَ  رَ  مَ ت...ا ی و ا ن ط ل ا...

___________

هی ...نوشت 1: السلام علیک یاامام رئوف...

هی...نوشت 2: نبض دلم تندتر می زند..

هی ...نوشت 3 : التماس خیس چشمانم را اجابت کن...

ان شاءالله حرم رضوی دعاگوی دوستان خواهم بود...


یکشنبه 92/2/8 3:52 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
آدینه های نارَس !

« هوالرئوف »

در نوسان ِ تکراری روزها

شامگاه شوم فاصله را

به جستجوی ستاره ای می گذرانم

که مرهمی برتاریکی باشد

و روزها

صراحت آبی آسمان را

بی تو زجر می کشم...

***

گم شده ام

در ازدحام زخمنده ی انزوا

در لبالب حادثه های جسور سیاه...

گم شده ام

در هجوم تازیانه ی تکرار

و روزهای نبودنت را

هزاردور ِتسیبح

استغفار می کنم...

و خیال خام تردید را

خُـ ــ ــ ـ ـرد...

با همین دعاهایی

که برکویر دستم

بوی سیب می پراکند...

و دانه های تسیبح

که سقوط را

به تاخیر می اندازد...

و آدینه های نارس را

در امتداد دوری ات

به التماس می نشینم...

در نوسان تکراری روزها...

__________________

هی ...نوشت1:دعاهایم را به سخاوت دست های تو می سپارم...

هی...نوشت2: أمّن یُجیب هایم را به گوش خدا برسان...

هی...نوشت3 :  عرضی نیست...وقتی جواب عریضه ام تویی...


سه شنبه 92/2/3 11:39 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
بیانیه ی مشترک ِ...

« هوالرئوف»

براساس موافقت نامه ای

که امضاء شد

بین آتش و باد ،

رقص پرحرارت آتش

تعهد کرد

واژه های پریشانی را

که بر دامن اشعار من می روید

شعله گاه هزار شراره کند

و خاکسترش را

به باد بسپارد ...!

و مقامات هر دوطرف

خاطرنشان کردند

تمام پنجره هاباید

در چارچوب بی تفاوتی باز شوند

در غیر این صورت

حکم انسداد حتمی است !

***

پریشان می نویسم

 بگذار خاکسترم به باد رود

و نسیمی

که با دست های خالی از

بوی پیراهنت باز می گردد

در خوشبختی من

سهیم شود

بگذار

پنجره استشمام کند

این پریشانی شیرین را...

___________________

هی...نوشت1: خاکسترم مباد برباد رفته دانی !

هی...نوشت2: خاکسترم غروبی ،درناله ی غرابی ،شاید ترانه ای شد

درگوش کوهساران...

هی...نوشت3: خدایااا !...


یکشنبه 92/2/1 10:57 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر
........