« هوالرئوف »
به احترام باران
پیاده می روم
پس کوچه های باریک بی عابر را
پابرهنه...بی چتر...بی گاه...
***
برای بزرگداشت عصرهای مست
چای را
با شعر شیرین می کنم
و پیچک همسایه را
_ که به خاطر تو
سبز پوشیده -
از سردیوار
به حیاط خانه دعوت می کنم
درست وقتی
که یاد تو در من می پیچد...
و گندمزار را
وقف درنایی
که بالش را
جاگذاشته
در بی تابی روزهای سرد...
***
به پاس نیلوفر
مرداب را
به دریا وصله می زنم
وقتی موج ها
به بلوغ می رسند
و مسافران کشتی هایی را
که در لنگرگاه های متروک
پهلو گرفته اند
در بزم مهتاب
پیاده می کنم...
***
و به احترام بودنت
نفس می کشم...
_______________
هی ...نوشت1:به غم بگو روزهای نبودنت راسکوت کند...
هی...نوشت2:...
هی...نوشت3:خدایا ! هواموداشته باش...