« هوالرئوف »
یک روز تابستانی
سایه ها کنار دیوار پناهنده
خورشید
مستقیم می تابید
آب دریاچه تب کرده بود
و زمین گــــــــــرم
گاه گاهی فقط
نسیمی
از شکاف پنجره
به درون می وزید
یک روز تابستان بود
که من ، متولد شدم
و بر دفتر مادرم
شعری رویید....
یک روز بهاری بود
و باران
نم نم...ک می بارید
که من
درکوچه های اردیبهشت گم شدم
و کسی سراسیمه
در پی من
آیا دوید ؟
وقتی پیدا شدم.../ یا...نشدم
پیرهنم بوی غزل گرفته بود
هوا هنوز ابری بود
باران ولی...نمی بارید...
یک روز پاییزی بود
و زمین سرد
خورشید ، مایل می تابید
کوچه های خزان ، خلوت
حوصله ی باغچه تَرَک برداشته
و گل های پیرهنم
در وسعت یک سوالستان ساده
قد می کشید ؛
من که زاده ی تابستانم
نسَبم چرا به پاییز می رسید...؟
هی...نوشت 1:من در کوچه های اردی بهشت گم شدم...
هی...نوشت 2: ونمیدانم پیدا شدم...یا نشدم ؟
هی...نوشت 3: خدایا ! هوامو داشته باش...