« هوالرئوف »
ماه چکه می کرد
روی پیشانی آب
و نگاهم
قــــــــــــــــــــــــــــد می کشید
در امتداد ستاره ای دنباله دار
و به افق هایی دور
گره می خورد...
حافظه انگشتانم
نجابت دانه های تسبیح را
مرور می کرد
و هنوز
ردپای عطری خنک
روی گل های چادرم
باقی بود...
به دلم افتاده بود می آیی...
نوترین پیرهنم را می پوشم
وچه اندازه !...به من می آید...!
آبی ترین پیرهنم
چقـــــــــدر آسمانی است
و پنجره ها
تا نا خودآگاه یک احساس خوب
باز می شوند...
به دلم افتاده می آیی...
.
.
.
.
.
.
..........
یک نفرخواب مرا تعبیر کند...
__________________
هی...نوشت 1:به دلم افتاده می آیی...
هی...نوشت 2:...
هی...نوشت 3: خدایاااا ! هوامو داشته باش ...