« هوالرئوف »
می دوید
در چشم شفق
مانند سرمه
- در چشم نو عروس روستایی -
تاریکی...
و شب
با شمدی پر از ستاره های نجیب
می رسد از راه...
و به عشق ماهی ها
سرک می کشد باز
به حوض همسایه ، ماه...
وفانوس نگاه هیچ شپ پره ای
خاموش نیست
می گریزد شهابی
هر از گاه...
دیوار های کاه گلی
شانه های خستگی گنجشکی ست
که از گندمزار بر می گشت
و صدای آشنایی
در دور
دور...
دردور دست...؛
مرغ شب می خواند :
حق...حق...یاحق...
شب ِ اینجا
از جنس نور است
و من از شب های روستایی
مرغ حق را
دوست تر می دارم...
_________
هی...نوشت 1: فانوس نگاهم خاموش نیست ،
تا تورا چشم به راهم...
هی..نوشت2 :...
هی...نوشت 3: خدایا ! هوامو داشته باش...