سر می کشم
جام سرشار از تهی را
قطره های ناب این جام بلور
آه شد
برآسمان رفت
مه شد
وچون حصاری
گله های بی چوپان رادر آغوش گرفت
ابرشد
ازآسمان بارید
دست نیلوفرها را شست
نهر شد
جاری وزلال
وروان
پای صنوبرها...
اما من!
هنوز...
همچنان,غرق زرفای عطش
دست در دست جنون
سیراب ومست از تشنگی
دیوانه وار...
پرسه میزنم هنوز
به کوچه های شهر
بر سکوت سهمگین کوچه ,
شاید
درگوشه ای از آسمان
تکه ابری
میل باریدن کند!