« هوالرئوف »
برشانه ام
رویش درد بود و
برلب هایم فریـــــــــــــــاد...
فریاد ها
درامتــــداد درد
قـــــــــــــــــــد می کشیدند...
بی آنکه
رنجم کاستی گیرد
و شانه ، از التیام ، نشانه...
من ،چقـــــــــــدر شایسته تب بودم...
***
گاهی ،
اندوه خیمه می زند
همین اطراف...
حوالی دلم...
و من ،
چقـــدر شایسته ی تب می شوم...
دلتنگی ، دست لاغرش را
برشانه ام می کارد...
مثل کسی
که در ازدحام جمعی
همبازی کودکی اش را ،جستجو می کند...
واژه ها ،
بهت زده هذیان می گویند...
و میخک نگاهم
می پـ ـــ ـژمــ ــ ــ ــرد از درد...
و من
چقـــــــــدر شایسته ی تب می شوم...
فریادی قد نمی کشد ، اما
از نام "تو"
تسکین می جویم
آیه های یاد تو را تلاوت می کنم
و تفسیر لطیف یادت
صبری ست
که شانه را التیام می بخشد...
_________________
هی...نوشت 1: گاهی چقـــــــدر شایسته ی تبم...:(
هی...نوشت 2: ازنام تو التیام می جویم...
هی...نوشت 3: خدایااااااا ! هوامو داری ؟