« هوالرئوف »
سنگ های گرد و ریز ِ قشنگ
شده بود ابزار بازی بعد از ظهرش
توی کوچه بن بست
پشت در
کنار خانه ی ما
روی قالیچه دست بافت مادربزرگ
بازی " یه قل -دوقل "...
خنده... ،
های و هوی کودکانه ای معصوم
برفضای کوچه حاکم بود...
***
***
سنگ کوچکی را به اوج می فرستاد
و سریـــع
سنگی از روی زمین بر می داشت...
ودو باره...
دست های کوچک مهربانش
می شد آغوش سنگ در حال فرود...
گاهی اما...
سنگ سر به هوایی
به خطا می رفت و سقوط می کرد...
خاک نشین نمی پسندیدش..
و دوباره برش می داشت...
من همیشه می گفتم :
چقدر مهربان است "او"
دختر همسایه را می گویم...
***
_______________
هی ...نوشت 1:
اما
مهربان ترین " تو "یی
که همیـــــــشه
آغوش مهرت باز است...
تا مبادا
بنده ای در حال هبوط
زمین بخورد...
هی ...نوشت 2:دلم به تو خوش است در تمام لحظه های بی قراری ام...
هی ...نوشت3: خدایا ! هوامو داشته باش...
_______
بازی یه قل دوقل رو دوست دارم...
چون تو این بازی نباید هیچ کی زمین بخوره...