« هوالرئوف »
باران می بارد...
تو زلال می شوی ،
مثل آیه های احساسم
وقتی با نام تو تلاوت می شوند
***
باران می بارد
من نا صبور می شوم
مثل چشمان خیس کوچه ای
که رهگذرش را گـــــــم کرد...
***
باران می بارد
تو زیبا میشوی ،
آنقـــــــــــــــــــدر
که پرنده ای می آید...
وبرشانه ات آشیانه می سازد
***
باران می بارد...
من سـکوت می کنم
واژه ها بهانه ی تو رامی گیرند
من ، شاعر میـــــــــــــــــــ شوم...
***
باران می بارد
توعبور می کنی
مانند شـــــــــهابی
بر آسمان دلمــ ـــ ـــ ـــ ـ ـ
***
باران می بارد
من همچون دوره گردی
کوله بار شعرم بردوشـــــ...
از کوچه ها میـــــــــــــــــــ گذرم
***
باران می بارد
تو زلال می شوی
زیــــــــــــبا می شوی
عبــــــــــــــــــور می کنی...
عبـــــــــــــــــــــــــــور می کنی:((
***
باران می بارد
ودوره گردی غزل به دوش
در کوچه های غریبـــــــــــــ...
دختری یک دوبیتی عاشقانه می خواهد
مادری ، یک ترانه ی مادرانه می خواهد...
پیرمردی عصازنان ،یاد دوران جوانی می خواهد
پسرک توپ به دست ،شعربی بهانه می خواهد..
اما...
غزل ها که فروشی نیست !
همه اش به نام تو است...
________________
هی...نوشت1:باران می بارد...خدانزدیک می شود...
آهسته می پرسم :آیا تورا ندیده است؟
هی...نوشت2: من شاعر نیستم...واژه ها بهانه می گیرند...
قلم می نویسد : باران می بارد...
هی...نوشت3:باران می بارد...به کوچه می زنم...
ردپایت راباران ازخاطره کوچه شسته است...از خاطر من...اما...نه!
هی ...نوشت4: باران می بارد...خدامرا می شنود...
باز می پرسم : خدایا ! هوامو داری ؟:(
___________
این یه بارون نوشت پشت سیستمی بود...
اگه طولانی بود...اگه خوب نشد ....ببخشید دیگه...