«هوالرئوف»
بغض بود و اشک وعطش...وانتظارخیمه ها...وشرم مشک وعطش...
بغض بود و اشک وآتش ودود...وانتظارخیمه ها...وخیمه ای بدون عمود...
بغض بود و جوانی شبیه رسول خدا...بغض بود و پیکری « إرباً إربا »...
بغض بود و اشک آه و ناله...بغض بود و طفلی شیرخواره ... بغض بود و حنجره ای پاره پاره...
بغض بود و تشنگی وحسرت آب...« هل سُقیَ أبی أو قُتِلَ عطشانا » ...بغض بود و یک سوال بدون جواب...
بغض بود و لب های خشکیده...بغض بود وعمه ای که خمیده...
بغض بود و نافله های نشسته شبانه...بغض و زخم وصبر و تازیانه...
بغض بود و اشک وآتش ودود...بغض بود و گونه های کبود...
بغض بود و زهرایی سه ساله...گوشواره های به غارت رفته،گوش های پاره...
بغض بود و رگ های بریده...بغض ودختری که داغ پدر دیده...
بغض بود و کنج خرابه...بغض و یک سوال ساده...« مَن الذی أیتَمَنی؟ »...
__________
_______
هی نوشت: حال دلم خوب نیست خدا کند که به دل عمه اقتدا کرده باشد...