کلاغ...پـــــــــــر

« هوالرئوف»

قصه ی مادربزرگ را

تا آخر

گوش می کرد

و به اشاره انگشت اشاره ام

می پرید

-کلاغ-

وقتی کوچک بودم...

***

مشت ام برایش باز شده ؛

ایستاده ام سرجالیزی

که دانه نمی رویاند  ،

قصه های تکراری ام

برایش ارزنی نمی ارزد

از وقتی بزرگ شده ام !

___________

هی...نوشت 1:...

هی...نوشت2 :...

هی...نوشت3 :الهی و ربی من لی غیرک أسئله کشف ضُری والنَّظر فی امری ؟

 


دوشنبه 93/3/19 10:34 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر