« هوالرئوف»
چشم دوخته ام
به دهان قلمی
که گلایه هایش را کاشت
سرجالیز....در حافظه ی خاک
.
.
.
و زنی
بد و بیراه گفت
وانت میوه فروشی را
که خربزه ی تلخ فروخت...
***
قلمی که
کودکانه هایش را باد بُرد
از سرپرچین...روزی
.
.
.
وکودکی دلخوش بود
زیر ِ آلاچیق ِ نشاط
که هواپیمای کاغذی اش
تا سردیوار همسایه پرید...
***
قلمی که
عاشقانه هایش را...
راست گفتی ؛
دهن بین شده ام !
_______________
هی...نوشت 1:...
هی...نوشت 2: هی...
هی...نوشت3: اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام...