« هوالرئوف »
جسم بی روح مسافری
روی دست جاده خواهد ماند
و خیال پرتاول نرسیدن
خاطر عبور را
مکدر خواهد کرد
وقتی فاصله ها را
با قدم هایی حقیر
شماره کنم...
***
وصله ها نمی پوشاند
برهنگی اندوهی را
که بر شانه ی کبوتر بی بال دلم
می روید
و تلاش ها بی فایده است
هیچ واژه ای را
نمی توان به وصال
ترجمه کرد...
به تنگ آمده ام
وسعت حصار فاصله را
بیرون می زنم
از خودم
هجرت می کنم
به آغاز یک تکاپوی بی پایان...
ختم به خیر می شود
پنجره
اگر رو به باران
گشوه شود...
_________________
هی...نوشت 1: بیرون می زنم از خودم...به هوای تو...
هی...نوشت2:اگر از تو بنویسند ،
ختم بخیر می شود عاقبت واژه ها...
هی...نوشت3: