« هوالرئوف »
از چشمانی که
هم بازی شاپرکند
خوب پذیرایی کنید ...
به سایه هایی
که در این حوالی جاری ست
نور بدهید...
با کهکشان
به لهجه ی دورپرواز ترین پرنده
حرف بزنید...
به پنجره ها خورشید تعارف کنید
و دست فانوس ها را
در دست مهتاب بگذارید...
آواز گنجشک هایی را که
روی انگشت اشاره ام می نشینند
به گوش آسمان زمزمه کنید
و آبی ِ مضاعف را
تکریم...
یک بار دیگر مهمان ها را بشمرید !
چیزی از قلم نیفتاده ؟
یک فنجان غزل
یک شاخه لبخند
و یک نگاه
که مانده به راه...
.
.
.
چیزی از قلم نیفتاده ...
شادی ِبازیگوشی
در دلم ازدحام می کند...
عجب ضیافتی برپاست
وقتی خیال تو می آید...
خیال تو...
__________
هی ...نوشت 1 :عجب ضیافتی...!
هی ...نوشت 2:...
هی...نوشت 3:خدایاااا ! هوامو داشته باش...