« هوالرئوف »
هوای کوچه سرد است...
انجماد رژه می رود
روی نگاه آب...
و باور سردی
می نشیند روی صورت باغچه...
وانمود می کند
با زمستان گرم گرفته است
خورشید
با لبخند رنگ رفته اش !
هوای کوچه سرد است
و دلم می لرزد...
***
هوای اتاق دم کرده...
و آرزویی سالخورده
مدام غر می زند به افکارم
که چرا اختیار پرده به دست نسیم نیست ؟!
و چرا دستگیره
اختیار را از پنجره می گیرد
به ناحق ؟!
آینه تب کرده ،
تصویر مبهمی از
یک مشت واژه سرگردان
برایم می فرستد انگار
- که به هیچ شعری تن نمی دهند !-
وقتی روبرویش می ایستم
آغشته به اندیشه...!
هوای اتاق گرم است
دلم اما می لرزد...
***
هوای پنجره که می زند به سر اتاق
نگاهم
گنجشکی را که در پناه پنجره کِز کرده
سخت داغدار می شود...
هوای اتاق گرم است
دلم اما می لرزد...
__________________
هی...نوشت 1 : هوای اتاق گرم است دلم اما می لرزد...
هی...نوشت 2:...
هی...نوشت 3 : خدایاااا !تمام دلگرمی ام تویی...