« هوالرئوف»
نوید روشن هیچ پنجره ای
دردواره های روح ِ مجروح را
مرهم نیست...
دخیل می بندم
التماسی خیس را
به پنجره فولادت...
دعای شفا بخوان...!
***
عطر زخمی تازه
دستش را
برشانه ام می کارد
و حجم ِبی رحم ِ قفس
کبوترانگی ام را
حتی بال های سوخته ام را
انکار می کند !
دلم پراست
از تلاوت ناگفته ی پروازی
که صحن آزادی را
مرور کند...
***
امتداد عطشی
از رواق دلتنگی می گذرد
و در حوالی سقاخانه
ترانه ی تشنگی را
برایت
از بَر می خواند...
و یک آسمان انتظار
مقیم می شود
فانوس نگاهم را
.
.
.
چشمانم را اجابت کن...
_____________________
هی ...نوشت1 : السلام علیک یاامام رئوف...
هی...نوشت 2: کاش کبوتر شده بودم در حوالی نگاهت...
هی...نوشت 3: خودم هیچ...دلم هیچ...لااقل حاجت چشمانم را روا کن...:(