«هوالرئوف »
طواف می کند
کبوتر نگاهم
وسعت فیروزه ای گنبدت را
و تو چقـــــــــــــــــدر دیرکرده ای !
***
تاخیرت را
در کشتزار کوچک ِ دلم
نرگس می کارم ...والتماس
دست های لرزان اجابت
قد می کشد
در امتداد فاصله ها
و عقربک ها
لحظه های کال را
جــــــــــــــــار می زنند
کسالت تقویم
از روزهای نارس
حکایت می کند
***
شب به درازا کشیده است
بی ستاره....پرحادثه !
بی مهتاب.... پر التهاب
و تو چقـــــــــــــــدر دیر کرده ای !
***
واژه هایم را
وقف باران کرده ام
بوی سپیده می دهی
بیا و أمن یجیب هایم را
به گوش خدا برسان
طلوع کن
و صبح را غافلگیر کن
شب به درازا کشیده است...
___________________
هی...نوشت 1: شب به درازا کشیده...
هی...نوشت 2: وتو چقدر دیرکرده ای !:(
هی...نوشت 3: می نشینم بررهت چشم انتظار...
مثل یک سکــــــــــــــــوت خیســــــــــــــــــــ...آدینه وار...