«المبدئ»
السلام علیک یاوعدالله الذی ضمنه!
پشت یک سکوت خیس
بی تو پنهان می شوم
تا که آیینه نخواند
ازتب سرخ نگاهم
غم پنها نی من!
وبه یغما نبرند
آب وآیینه وساز
عشق سبز کهنم
راز ویرانی من!
***
وبدانند همه
اطلسی می میرد
بی نوازش,بی نسیم
وبر آرامگهش,
بانگ جانسوز قناری,
چه ملال انگیز است
ودلم می گیرد
ازغم غربت یاس
که دلش می خواست
بشکفدباز ولی...
ولی از بیخ شکست!
***
ودلم می گیرد
ازشب وازبی کسی
ازغم دلواپسی
ازغروب تلخ یاس واطلسی
***
من تمام شب را
کوچه کوچه گشتم
گشتم این سقف بلندآبی آرام را
شب
فراگیر وعجیب
آسمان
رخت عروسی که پرازپولک بود!
بغض تلخی
وزن شعرم را ربود!
***
شعردلباخته ام
این زمان باخته رنگ
بغض تلخ کهنه ای
جای لبخندنشست
وغم وغربت وهجر,
جای حرفهای قشنگ!
***
ناله کردم
ناله ای دیوانه وار
که ای جواب نامه های بی جواب من!
بیا
ای قرار لحظه های پرتب وتابم!
بیا
می نشینم بررهت چشم انتظار
مثل یک «سکوت خیس»
« آدینه وار!»