سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوترباران...

«هوالرئوف»

رسیدن را

به فراموشی سپرده بود...

حرکت

از حافظه اش پاک می شد ،

پاهایم از دست رفته بود...

***

دست هایم کوتاه

از آفتاب و آسمان ،

اجابت را آه می کشید...

بااینکه باران

تمام دلم راباریده بود

بغضم را تقیّه می کردم

.

.

.

که تو

مرا به نام خواندی !

و اهوی رمیده ی دلم را

ضمانت کردی...

گام هایم

به زخم نرسیدن

پشت پا می زند اکنون

و دست هایم

به مشبک های ضریح می اندیشد...

به کبوتر ِباران بگو برشانه ام بنشیند

از گلدسته ها

نشانی حرمت را می گیرم...

____________

هی... نوشت 1:السلام علیک یا امام رئوف...

هی...نوشت 2: ...

هی...نوشت 3: ...

.

 


یکشنبه 92/7/21 3:39 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر
مصحف نگاهت

« هوالرئوف»

بامداد را تقسیم می کنم

در خیالم ؛

تکه ای را

می گذارم کنار جانمازم

تا پلی بزنم

به روزی که روزی ام

تلاوت یک آیه

از مصحف نگاهت باشد...

و بخشی را به پنجره می سپارم

تا صبح را

به اهالی خانه اعلام کند

پیش از آنکه آواز گنجشک ها را آفت بزند

و خیال پرواز

در خاطر قاصدک بیات شود...

پیش از انکه پای چشمم گود شود

و شب آنقدر به درازا بکشد

که چشم های تماشا

حوصله دیدن تکرار سریال های دیروز را نداشته باشد...

_________________

هی...نوشت1:...

هی...نوشت2: ممنون ِ"امن یجیب" تان هستم...

هی...نوشت3: خدایا ! هوامو داشته باش...


پنج شنبه 92/7/18 12:56 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر
سخاوت پنجره

«هوالرئوف»

به طراوت باران

ایمان دارم

وقتی بذر نارس کلمات را

در میان نرمه های خاک

پنهان می کنم

و هرچه ناله و «نا» را ،وجین

تا وقت آمدنت

روی دست های ترک خورده باغچه

شعر بروید و شور...

***

به سخاوت پنجره

ایمان دارم

هرشب که آسمان را

به اتاق ساکت تنهایی ام

دعوت می کند

و آن تکه از آسمان

که ستاره ی تو سو سو می زند

مال من می شود ،

شب پره ها در نور شناور می شوند

و لاله عباسی ها ،زیباتر...

***

نقش پنجره می کشم بردیوار

دست هایم را زیر چانه می زنم

می نشینم پشت پنجره

و آمدنت را زیرباران

انتظار می کشم...

__________________

هی نوشت 1:نیازمند «امن یجیب »تان هستم....

هی...نوشت2: حال من خوش نیست،آخرشاهنامه را تو بخوان

هی...نوشت 3: خدایااااااااااااا !.....


چهارشنبه 92/7/10 10:24 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر
........