دلنوشته هاي يک مستبصر
" پدرم آب دهانش رو تو صورتم مي ريخت و مي گفت شيعه مشرک است.
مادرم مي گفت سر سفره با ما نبايد بشيني تو مشرک شدي و غذا بر تو حرام است ... "