درکسوت بهار که آمدي
از کوچه هاي تغزّل
ترانه باريد از آسمان نگاهت
ستاره تابيد بر باور من
آئينه روييد بر شانه هاي نهال...
***
کوير ،اما
تلخ و صبور
بر باوري عقيم
نهال را نهيب زد:
در فصل ازدحام عطش
روياي رويش؟! انديشه ي محال؟!
- اما ندانست که آسمان درپي بهانه بودبراي بارشي لطيف -
:( :( :(
نهال سفر کرد به ابعاد انزوا
وآئينه ، رو به زوال
ستاره در خود فرو شکست
ترانه ها : مرثيه هاي لال...
فصل عطش گذشت
شد کوچه هاي باران
سرزنده و زلال
ودشت دوباره سبز گشت
اما نهال...
كاش آيينه ها رو به زوال نرود...