ز وقتي قناري همسايه نمي خواند
و ديگر کمتر صدايي
مي تواند مرا به خدا برساند...
سلام . زيبا سرودي و موفق باشي
بسم الله
سلام آبجي ..
تو گفتي :آتشي که در دلم شعله مي کشدآنقدر سرگرمم مي کندکه پيشاني ام داغ مي شود...
من هم بگذار بگويم : آتشي که تو در دلم شعله ورش کردي و رفتي به امان خدا سر گرم که هيچ ،هستي ام را سوزانده ...:((
غميديم ...چه باروني مياد .خيسي کيبورد ما از بارون وب شماست يا اشکاي ما ؟
انتظار هميشه التهاب خاصي دارد.نمي داني مرز ميان اميد و نااميدي کجاست،نمي داني کي شادي،کي غمگين؛کجا دلتنگي،کجا شادمان؛نمي داني اضطراب داري يا اشتياق.صورتت را که در رود اشک مي شويي،نمي داني از ماتم گم کرده ات مي سوزي يا کوچه پس کوچه هاي دلت را آب و جارو مي کني؛نمي داني رنگ از رخسار مهتاب پريده است،تو سردت شده است،يا آب تب کرده است و خورشيد گرفته است...
اما! هرچه هست،انتظارگواراترين احساس عالم است وقتي انتهاي اين جاده به تو ختم مي شود.
انتظارهميشه التهاب خاصي دارد،اما...
آغازولايتت مبارک باد!
حالم خوب است...
سرگيجه نيست ؛
انعکاس پرواز پروانه هايي ست
که به سکوت يک غار
در دور دست
خو گرفته اند...
سلام بانو خيلي خيلي دوست داشتني بود
آفرين
بي حوصلگي هم توش موج مي زد :)