انتظار هميشه التهاب خاصي دارد.نمي داني مرز ميان اميد و نااميدي کجاست،نمي داني کي شادي،کي غمگين؛کجا دلتنگي،کجا شادمان؛نمي داني اضطراب داري يا اشتياق.صورتت را که در رود اشک مي شويي،نمي داني از ماتم گم کرده ات مي سوزي يا کوچه پس کوچه هاي دلت را آب و جارو مي کني؛نمي داني رنگ از رخسار مهتاب پريده است،تو سردت شده است،يا آب تب کرده است و خورشيد گرفته است...
اما! هرچه هست،انتظارگواراترين احساس عالم است وقتي انتهاي اين جاده به تو ختم مي شود.
انتظارهميشه التهاب خاصي دارد،اما...
آغازولايتت مبارک باد!