يک روز اما
کودکي ام را آويختم
به عقربه هاي همان ساعت قديمي
که راه مي رفت
روي اعصاب مادرم...
و رفت...
خعلي تاثير گذار بود....
آخي ...ديشب.....گفتي...دستمال لطفا....الان اشکام ميچکه رو متنت شمع هارو خاموش ميکنه ها....