سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گندمی که برقد دیوار روییده ...

« هوالرئوف »

 

خانه اش دالان داشت

 

و اتاقی کوچک

 

از مشبک های در چوبی

 

به درون می کرد نگاه

 

کودک همسایه

 

میوه های سیب ،

 

سربه زیر

 

متواضع و نجیب

 

و گاه گونه سرخ

 

از نگاه آفتاب

 

و لب طاقچه ی کاه گلی ،

 

کوزه ای پر از آب...

 

***

کوزه وقتی نفس می کشید

 

یا لبی ، از کاسه سفالین می کرد تر

 

قطره ای می چکید

 

بر کاهگل دیوار

 

و گلویی می شد تازه

 

از گندمی

 

که برقد دیوار رسته بود..

 

گندمی

 

که جامانده در میان کاه...

 

درگندمزار...

 

 

سهم هر روز کودک همسایه

 

گاز بر سیبی ،

 

آمیخته با طعم کودکی

 

- پرش برای چیدن سیب -

 

و نصیب هر رهگذر

 

زلال کاسه آبی

 

در ظهر تابستان

 

و عطر کاهگل...

 

خانه اش برکت داشت

 

پیرزن مهربان بود

 

مثل مادربزرگ...

 

پیرزن...اهل دل...

 

 

_____________

 

هی...نوشت1: دلم آرامشی می خواهد

 

مثل آرامش لرزش  دست مادربزرگ درحال دعا !

 

هی...نوشت2: و سیبی با طعم کودکی...

 

هی...نوشت3: همیشه اون گندم رو تحسین میکردم...

 

ازکمترین فرصت برای رویش استفاده کرد...

 

هی...نوشت4:خدایا ! هوامو داشته باش...

 


چهارشنبه 91/7/12 12:48 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر