سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سایه ی روشن...

« هوالرئوف»

روزها

در سایه ی زنی زندگی می کنم

که خیابان های ذهنم را

با یک جفت کفش اسپرت

سریع می گذرد...و آرام...

که مبادا

خواب ِ کوچه

از سر چشمان تنگش بپرد !

یا برق مغازه ای

خورشید نگاهش را بچیند!

.

.

.

به خانه که باز می گردد

بومی را

گوشه ی بام

بردستش دانه می دهد

بی آنکه خیال کند

شامش شوم می شود...

و شاعر ستاره ای می شود

که قبله ی تو را نشان می دهد...

  آمین را

به نگاه مستجاب مادر می سپارد...

 

__________

هی...نوشت 1:به مادرم می گویم:دعا کن قبله ام گم نشود...

هی...نوشت 2: ...

هی...نوشت 3: خدایاااا !...


دوشنبه 92/8/6 10:16 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر