سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فصل پنجم ...

« هوالرئوف »

فصل اول

درخت

میزبان بال پرنده هایی ست

که سرخوشانه

پرواز را

زمزمه می کنند...

رود به اشتیاق دریا

می خواند

و قاصدک ها

می دوند دنبال هم

تا بی کرانه ی آسمان

اما

آنقدر بهار نیست

که گل های پیرهنم

شکوفه دهند...

***

فصل دوم

روز از گوشه ی ایوان

آویزان شده است

و شب پره ها

هر شب

در بزم مهتابی

می رقصند

افسوس آنقدر تابستان نیست

که گیلاس

ذائقه گنجشک ها را

شیرین کند...

***

فصل سوم

ابر می بارد

پنجره های ساکت

درختان اندوهگین دوطرف خیابان را

تماشا می کنند

نه آنقدر شاعرم

و نه آنقدر پاییز است

که فصل بی برگی را

زیر درختان قدیمی

قدمی بزنم...

***

فصل چهارم

باد می توفد

آسمان شیهه می کشد

خورشید

پایش را

از زندگی زمستان

کنار کشیده است اما

آنقدر سرد نیست

که پالتوی خز دارم را

از خواب زمستانی بیدار کنم...

فصل پنجم

برگ های تقویمم تمام می شود

این چندمین سال است

که برایم جدید نیست

پیراهن جدیدم را

نگه می دارم

برای فصلی که

نسیم عطر خنک ات را

به همراه می اورد

برای فصل پنجم زندگی ام ؛

فصل بی آرزویی...!

_________

هی...نوشت 1:فصل ها را می شمارم...

هی...نوشت 2:فصل پنجم را چشم به راه می مانم...

هی...نوشت3:خدایا !....

 

 


جمعه 91/12/18 11:46 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر