سلامر شاعره نيک انديش و خوش ذوق پارسي بلاگ
شعرتون بسيار زيبا بود البته نظر تفصيلي مان را سر فرصت مرقوم مي نماييم:))
فقط اين نکته رو اشاره کنم که در کوهستانهاي ما گلي است بنام * بي منت از بارون* اين گل پاييز بيرون مياد شبيه زعفران منتهي قبل از باران و وقتي که زمين خشک هست يرون مياد و به انتظار باران نمي مونه به همين خاطر بي منت از باران نام داره گل حسرت شعر شما ما رو به ياد اون گل انداخت :) وفاقد اعتبار ديگري است! البته ممکنه در نظر نقد آينده ما بکار بياد!:)
ميگم که فصل سرد ما رسيده
برا شما تو راهه هنوز:دي
زيبا نوشتي :)...
سلام سکوت عزيز..
به ياد اخوان......
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
کسي سر بر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند
که ره تاريک و لغزان است
وگر دست محبت سوي کسي يازي
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است
....
بگذريم...
سلام بر يگانه بانوي ِ نويسنده ي پارسي بلاگ...
من معتقدم ...تا پاييز غصه نخورهُ اشک نريزه و زمستون لباس عافيت به تن نکنه ...بهار زنده نميشه...فصول سال نمادهايي هستند براي روند زندگي آدمي ...تلخ يا شيرين..سرد يا گرم...حقايقي ست که وجود دارند...و مطلب شما اين حس ِ پر فراز ُ نشيب را به زيبايي نشان مي دهد...هرچند مطلب شما ممکن است بعضي افراد را دچار غم و اندوه کند ...اما ما انسانها بايد ياد بگيريم...از هر اتفاق...هر نوشته و يا هر شعر و جمله اي نکاتي را دريافت کنيم که باعث وصول ما در سلوک ما ميشود... و خود را در بند واژه ها و يا جمله اي خاص قرار ندهيم...
حرف آخر: ببخش طولاني شد چون ميخواستم همين يه کامنتو برا بذارم ..؛))..فقط يه سوالي ذهنم رو درگير کرد...اين تصوير آخري که گذاشتي عکس ِ خونه ي ايکيو سان اينا نيس؟؟:)))....
خواب؟
حواسم به ساعت نبود ...
يني ...نميدونم... حالم طوري نبود که ساعتو ببينم و......
منتظر باش ...
دوباره ميام ....................
برشاخه سيبي است که در اين حوالي دست حوّايي براي چيدنش نمي رود نذر آدمي ست که از اين گذر رد بشود....اگر...
جناس و ايهام قشنگي بود بين آدم و آدم...
در فصل سرما زندگيتون گرم گرم..
سلام.مثل آن بخش از نوشته هايتان که توانستم کمي بفههم و لمسش کنم لذت بردم.هرچندفکرميکنم حال وهوايتان شاعرانه است و توان اين را داريد که چيزهاي نازيبا را هم زيبا ببينيدويا ناپسندي هايي را که ماها از ديدن آن عاجزيم به عينه لمس کنيد.فلسفه انتظار به ما آموخته که تا هميشه بايستي اميدوار باشيم و همين زيبايي است که سرخي نگاه مانده بر جاده تان را خواستني مي کندو مثل سرخي شفق هاي غروب آدينه پراز اميدو پر از اراده اي براي دوباره شروع کردن،براي آغاز انتظاري هفت رنگ،و دوباره شب آدينه اي که نمي دانيم چه حکمتي دارد که ما را اينگونه عاشق کرده است و اميدوار...
همين انتظار است که شبهاي ميلاد را برايمان دلچسب تر از روزهاي شادماني کرده است.هجرت باغ،همان سفر هفت رنگي است که ناگواري وداع را با نويد رويشي سبز گوارا مي سازد و ما يکبار ديگر بايد جام انتظار را سربکشيم و اين بار اميدوارتر،مصمم تر وآرام تر،با التهابي آميخته با شادي ،دلهره وسکوتي نجيب و...
از اطاله کلام شرمنده.فکر ميکنم با اين نوع برداشت،هيچ ايرادي به حال و هواي شاعر هم وارد نيست. چرا که اين،خود،جزوي از فطرت و خلقت انسان است.آنگونه که خداوند نيز در آيه 110سوره يوسف درموداحوال پيامبران قبل از رسيدن نصرت الهي ميفرمايد:"حتي اذا استيأس الرسل و ظنوا أنهم قد کذبوا جآءهم نصرنافنجي من نشآء..."
ازخدا ميخواهم زيبا زندگي کنيد،زيبا ببينيدوهمچنان زيبا بنويسيد...