انار لبخند مي زد...با طعم رستگاري...
از جنس يک نويد...
و قاصدک...
مهمان پنجره اي بود
که نسيم را انتظار مي کشيد...
گيسو به دست باد...
سپرده بود ،بيد
دختر جون اينقدر برره اي حرف نزن .. ببين تو شعراتم رخنه كرده !
خو بـــــــــــــــــــــــــ بـــــــــــــــيــد؟
سلام ممنون از حضورتون
شما هم با افتخار لينک شديد
ياعلي...
خب سکوت ما رفتني شديم
مثل هميشه زيبا و دلنشين
خداوند شما را حفظ کند
منصور باشي دختره گلم
خدانگهدار
لبخندي ازجنس رستگاري م آرزوست...
:(((((((((((
از همون لبخنداي شهدا ... موقع رفتن
تا خود دوســــــــــــت
درخت انار ، قنوت آرامش مي خواند براي پرنده هاي نو خانمان...قاصدک هاي سرگردان...وگل انار لبخندش رابه قاصدکي بخشيدکه تعبير خواب هاي رنگي رافقط در بال شاپرک مي ديد...
دل انار ترک برداشت ؟
خون انار بود که مي چکيد ؟...
نه !
ئهههههههههه يادم رفت عينکمو بزنم مادرجون