يادم زماني که خيلي بهم ريخته بودم ...
يکي از استادا که از اوضاع و احوالم کمي خبر داشت، پايين برگه امتحانم اين شعر را برام نوشت، حالا هروقت کم ميارم به ياد اون استاد ميافتم و اين شعر را زمزمه ميکنم.
حسرت نبرم به خواب آن مرداب / کارارم درون دشت شب خفته است
دريائيم و نيست باکم از طوفان / دريا همه شب خوابش آشفته است