ليلي زير درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گل ها انار شد، داغ داغ. هر انار هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توي انار جا نمي شدند.انار کوچک بود.دانه ها ترکيدند. انار ترک برداشت.خون انار روي دست ليلي چکيدليلي انار ترک خورده را از شاخه چيد. مجنون به ليلي اش رسيدراز رسيدن فقط همين بودکافي است انار دلت ترک بخورد......