سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایستگاه فردا...

« هوالرئوف »

گاهـــــ....گاهی

پیاده می شوم

از قطار روز مرگی

در ایستگاه پنجشنبه ای

و برای رفتگان

 - که باد

خاک شان رامی پراکند

برمشام گیج زمان -

فاتحه می فرستم و خرما

و برمزار شاعران

گلـ... واژه می آورم و گریه....

و دوباره

روی پاهای تغافل

می روم تا کوپه ی تکرار

می نشینم کنار پنجره ...

ریل ها می دوند دنبال هم

مثل عقربه ها

پی در پی ...بی وقفه

و من هرچه خم می شوم

نمی بینم ایستگاه دیروز را

و ایستگاه فردا را ،نیز...

***

برخیزم باید

و برای فردای روحم

شعر بفرستم و شادی !

شاید

وقتی قطار مرا با خود ببرد

در چشم های تو اندوه می دود

و کسی نباشد

در ایستگاه پنجشنبه ها

فاتحه بفرستد و خرما...

________

هی...نوشت1:«  وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»

هی...نوشت2:و هر کس باید بنگرد

که برای فردای خود از پیش چه فرستاده است !(حشر/18)

هی...نوشت3: خدایاااا !....



پنج شنبه 92/3/9 9:55 صبحبه قلم: سکوت خیس ™            نظر