سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اسکناس های مچاله

« هوالرئوف »

روی اعصاب کوچه ای راه می رفت

 - که بعداز هیاهوی نیمروز

تازه دراز کشیده بود

در هوای ابری بعدازظهر-

صدای وانت دوره گرد

که سماور شکسته می خرید و

فرش کهنه...

بازار خانه تکانی

داغ بود

حتی داغ تر

از چای سماور شکسته ای

که دختر همسایه فروخت

و مادرش

زُل زد

به اسکناس های مچاله ای

که نشانی نداشت

از خاطره ی چای عصرگاهی

در حیاط قدیمی...

 همسایه ی دیگری

کتاب های درسی پارسال را فروخت

و دخترش

بی دانش شد...!

بعداز ظهر ابری

محزون بود

صدای وانت دوره گرد

روی اعصاب من راه می رفت

خاطره می خرید ،

 اسکناس مچاله می داد...

 

_________________

 

هی...نوشت1:...

هی... نوشت2:...

هی... نوشت3:...

 

 

 


یکشنبه 91/12/13 8:6 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر